کد مطلب:106387 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

خطبه 002-پس از بازگشت از صفین











[صفحه 471]

از خطبه های حضرت علی (ع) كه پس از بازگشت از جنگ صفین ایراد فرموده. صفین: نام محلی در شام. لایئل: پناهی ندارد، موئل یعنی ملجا وئول یعنی پناه بردن و نجات یافتن اهاویل: كارهای ترسناك، آنچه را كه نفس بزرگ می انگارد ماثور: منقول، روایت شده. فتن: جمع فتنه، هر امری كه از قصد خدا دور باشد، گرفتار بلا و محنت شدن و پیروی از هوای نفس. سواری: پایه ها و استوانه ها خامل: ساقط معالم: آثار، نشانه ها چیزی كه به آن آگاهی حاصل می شود یا بدان استدلال می شود سهود: مثل جمود، مصدر است و مرادف سهاد و به معنی بیدار خوابی است. استسلام: انقیاد، رام شدن. فاقه: فقر و بی چیزی مصاص كل شی ء: خالص هر چیز ذخیره: دست چین، اندوخته عزیمه الایمان: عقیده قلبی مدحرد: جای طرد كردن و دور ساختن خداوند را به پاس تمام كردن نعمتش و فرمانبرداری در مقابل عزتش و حفظ و نگهداری از معصیتش سپاسگزارم و به دلیل احتیاجی كه به كفایت او دارم از او یاری می طلبم زیرا هر كس را او هدایت كند گمراه نمی شود، هر كس با او دشمنی كند رستگار نمی گردد، هر كس را او كفایت كند نیازمند نمی شود، زیرا حمد خدا از هر چه سنجیده می شود برتر و نسبت به آنچه م

خزون شود بهترین ذخیره است. گواهی می دهم كه خدایی جز او نیست و یگانه است و شریك ندارد، گواهیی كه از روی اخلاص مستحكم و اعتقادی پاكیزه برمی خیزد، همیشه تا زنده ایم به آن شهادت متوسل می شویم و توسل به آن را برای مشكلاتی كه در پیش داریم (قیامت) ذخیره می كنیم، زیرا كلمه شهادت لازمه ایمان و گشاینده باب احسان و خشنودی رحمان و راندن شیطان است. مقصود از حمد در كلام امام (ع) شكر است و كلمه استتماما و كلمات منصوب بعد آن مفعول له می باشد. امام (ع) برای شكر خود دو نتیجه در نظر گرفته است: اول آن كه خداوند نعمت خود را تمام كرده است و بنده ی حق با زیادی شكر مستعد فراوانی نعمت می شود. این كلام امام (ع) به آیه كریمه قرآن توجه دارد كه فرمود: لئن شكرتم لازیدنكم آیه به ترغیب مزید نعمت، شكرگزاری را می طلبد. دوم این كه شكرگزاری تسلیم شدن در برابر عزت خداست زیرا بنده خداوند با كمال شكر آماده شناخت نعمت دهنده می شود كه آن خداوند سبحان است و شناخت خدا مستلزم انقیاد برای عزت او و خشوع در برابر عزت اوست. این سخن امام (ع) به این آیه كریمه اشاره دارد: و لئن كفرتم ان عذابی لشدید. این آیه شریفه متضمن ترسی است كه مانع از مقابله نعمت خداوند

تعالی به كفر است. هنگامی كه انسان استعداد تمامیت نعمت و شایستگی كمال خضوع و انقیاد خداوند متعال را داشته باشد باید بداند كه همه اینها جز با عنایت الهی كه دست بنده را بگیرد و كششی كه او را از غرقاب معاصی و اسباب آن دور سازد حاصل نمی شود و هر یك از امور خیر اسباب و موونه ای لازم دارد كه انسان را از افراط و تفریط باز دارد به این دلیل امام (ع) برای شكرگزاری نتیجه دیگری را كه وسیله رسیدن به این دو فایده (استتمام نعمت و انقیاد برای عزت) است معین می سازد و آن توسل به خداوند تعالی است برای دوری از معصیت. امام (ع) به دنبال شكرگزاری، از خداوند برای استعداد طلب یاری می كند و برای این استعداد شكر مجددی را تقاضا دارد و برای یاری طلبی خود علتی را كه نیازمند است بیان داشته و جذبه های الهی را برای دوری از افراط و تفریط می داند شك نیست كه دو فایده ی یاد شده، بدون توسل جستن به خدا و توكل بر او حاصل نمی شود. این است معنای سخن امام (ع) كه فرمود: استعصاما من معصیته و استعینه فاقه الی كفایته. فرموده است: انه لایضل من هذا و لایئل من عاداه و لایفتقر من كفاه این سخن امام (ع) علت یاری طلبی و دلیل كفایت خواهی از خداوند است، زیرا هرگاه

حصول كفایت خداوند مانع از خواسته های افراط و تفریط باشد ایجاب می كند كه بنده مستقیما به راه راست حركت كند و این همان هدایتی است كه خداوند هر كس را بخواهد بدان ارشاد می كند. گویا امام (ع) چنین گفته است: از خداوند می طلبم كه كفایتش را شامل حالم گرداند، كفایتی كه هدایت و غنای حقیقی و ملك همیشگی است زیرا آن كه خدا هدایتش كند گمراه نمی شود و آن كه با خدا دشمنی كند و از شكر و استعانت او سر باز زند از عذابش رهایی نمی یابد. امام (ع) در این خطبه لفظ دشمنی با خدا را به طور مطلق ذكر كرده است ولی در قرآن كریم این لفظ مجازا بر لوازم دشمنی كه اعراض از عبادت خدا و خشم نسبت به اوست به كار رفته است. فرموده است: فانه ارجح ما وزن و افضل ما خزن ضمیر در بالا به خداوند تعالی باز می گردد ولی چون ذات مقدس حق از وزن كردن و خزانه كردن كه از صفات اجسام است مبرا است، شایسته این است كه مقصود برتری شناخت خداوند در میزان عقل باشد زیرا شناخت غیر خدا با شناخت خدا در نزد عقل برابری نمی كند بلكه بر قلب هیچ عارفی به هنگام اخلاص، غیر خدا خطور نمی كند تا موازنه پیش آید و برتری سنجیده شود. مقصود از خزانه، خزانه ی شناخت خداوند در سر نفوس قدسیه است.

قول دیگر این است كه ضمیر به حمد باز می گردد، چنان كه در جمله من كذب كان شر له ضمیر له به شر باز می گردد. فرموده است: و اشهد ان لا اله الا الله. این كلام، شریفترین كلامی است كه توحید آفریدگار بدان اثبات می شود. ما در خطبه ی اول به زیبایی تركیب و ادای كامل مقصودی كه این جمله در بر دارد اشاره كردیم و خلاصه آن كه، این كلام تمام مراتب توحیدی را در بر دارد. نحویان چنین پنداشته اند كه در این كلمه خبری برای لا مقدر است و تقدیر كلام را چنین دانسته اند لا اله لنا الا الله یا لا اله موجود الا الله هر خبری كه در این جا در تقدیر بگیریم كلمه را از آنچه كه افاده ی اطلاق می كند خارج می سازد. و معنای خاصی كه در آن نیست به آن می دهد و آن معنا چیزی است كه انسان مخصوص خود می پندارد پس بهتر آن كه خبر لا، الا الله باشد و نیازی به تقدیر كلمه زایدی نباشد. برای كلمه لا اله الا الله فضایلی به ترتیب زیر نقل شده است: اول- گفته ی پیامبر (ص) كه فرمود برترین ذكر لا اله الا الله، و برترین دعا الحمد لله است. دوم- ابن عمر از پیامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: بر اهل لا اله الا الله به هنگام مرگ و برانگیخته شدن در قیامت وحشتی نیست، گویا می بینم اه

ل لا اله الا الله را كه به هنگام نفخ صور موهای سرشان را از خاك پاك می كنند و می گویند: سپاس خدا را كه از ما غم را برطرف ساخت. سوم- روایت شده است وقتی مامون از مرو باز گشته و به عراق می رفت به نیشابور رسید و پیشاپیش او علی بن موسی الرضا (ع) بود. گروهی از بزرگان بپا خاستند و گفتند تو را به حق قرابتت با رسول خدا می خوانیم، ما را حدیثی كنی كه سودمند باشد. امام (ع) از پدرش و پدرش از پدرانش و پدرانش از رسول خدا و رسول خدا از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال روایت كرد كه خداوند فرموده است: كلمه لا اله الا الله دژ محكم من است پس هر كه داخل دژ استوار من شود از عذاب من در امان است. چهارم- پیامبر خدا (ص) فرمود: با كافران مقاتله می كنم تا بگویند لا اله الا الله، هرگاه این كلمه را گفتند از جانب من خون و مالشان در امان است و حسابشان با خداست. بعضی از دانشمندان گفته اند خداوند تعالی عذاب را بر دو گونه قرار داده است: یكی شمشیری كه در دست مسلمین است و دیگری عذاب آخرت. شمشیر در غلافی است كه دیده می شود و آتش در غلافی است كه دیده نمی شود، خداوند متعال به رسول خود (ص) فرمود: هر كس زبانش را از غلاف مرئی كه دهان است درآورد و بگوید

لا اله الا الله شمشیرمان را در غلاف مرئی قرار می دهیم و آن كه زبان دلش را از غلافی كه دیده نمی شود و آن غلاف شرك است درآورد و بگوید لا اله الا الله شمشیر عذاب آخرت را در غلاف رحمت قرار می دهیم، خوب را به خوب و بد را به بد پاداش می دهیم و در آن روز ستمی نیست. فرموده است: شهاده ممتحنا اخلاصها معتقدا مصاصها شهادت از نظر قواعد نحوی مصدر است و به دو صفت (ممتحنا، معتقدا) كه برای شاهد صفتند توصیف شده است. كلمه ی ممتحن به معنای آزموده است. مقصود این است كه شهادت دهنده در اخلاص شهادتی كه آن را واجد است خود را آزموده و از شبهات باطل بدور بوده و از هر ذهنیتی غیر خداوند متعال رویگردان است و در ادای این شهادت زیور توحید را پوشیده است و از آلودگیهای شرك خفی چنان كه لازمه توحید مطلق و اخلاص عملی است، پاك و منزه است. فرموده است: نتمسك بها ابدا ما ابقانا و ندخرها لاهاویل ما یلقانا فانها عزیمه الایمان، الی قوله... و مدحره الشیطان. این فراز از سخن امام (ع) اشاره به این است كه انسان در مدت زندگی دنیوی اش برای كارهای مهم و آمادگی یافتن به وسیله آنها برای شداید قیامت لازم است به توحید تمسك جوید و سپس دلیل تمسك به توحید و ذخیره سا

ختن آن برای آخرت با چهار وصف توضیح داده شده است. اول- عقیده ی ایمانی و عزم راسخی است كه خداوند تعالی از بندگان خویش خواسته است. علاوه بر این آنچه از شریعت از قواعد و فروع آن رسیده است شاخه های توحید و توابع و متممها و اموری است كه ما را بر اسرار توحید و رسیدن به اخلاص در توحید یاری می دهد. دوم- كلمه ی توحید كلید نیكوكاری است، زیرا آن اول كلمه ای است كه با آن باب شریعت باز می شود و بنده خدا برای پیمودن راه اخلاص به وسیله ی افاضه ی احسان خدا و نعمتهای پیاپی او آماده می شود. چنان كه توحید اولین خواسته خدا از بندگان است و در فطرت آنها سرشته و بر زبان انبیای خود نیز جاری ساخته، آخرین چیزی است كه انسان را به اخلاص می رساند و سعادت آخرت او را تامین می كند. سوم- كلمه ی توحید باعث رضایت رحمان است و این كه كلمه توحید رضایت پروردگار را جلب می كند امری است روشن، زیرا توحید خوشنودی خدا را فراهم می كند و سبب نزول رحمت كامل حق و مزید نعمت بر اشخاصی است كه با آن منور شده اند و نیز خشم خدا را از انسان برطرف می كند چنان كه پیامبر فرمود: بر پیكار با كافران مامور شده ام تا لا اله الا الله بگویند... چهارم- كلمه توحید موجب طرد و

راندن شیطان است و این نیز بخوبی روشن است، زیرا نهایت تلاش شیطان ایجاد شرك ظاهر یا خفی است و كلمه توحید ضد خواست شیطان است. ظاهر كلمه توحید ظاهر دعوت شیطان را دفع، و باطن كلمه ی توحید باطن خواست او را ریشه كن می كند و چنان كه شرك دارای مراتب بی نهایت است، اخلاص در كلمه ی توحید نیز بی نهایت است. هر مرتبه ای كه از سلوك در اخلاص پیموده شود در مقابل آن مرتبه ای از شرك سقوط می كند و تلاش شیطان در ایجاد آن مرتبه از شرك باطل می شود تا اخلاص به قدر امكان كامل شود و بنیانهای شیطان كاملا نابود شده و هنگام تلاوت این آیه: ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب، شیطان كاملا رانده و مایوس می شود.

[صفحه 472]

مثلات: جمع مثله یعنی عقوبت. انجذم: منقطع شد. زعزع: به حركت درآمدن، مضطرب شدن النجر: طبع، سرشت، اصل و انهارت: خراب شد. شروك: جمع شركه، راه بزرگ و وسط آن مناهل: جای آب نوشیدن. آبشخور سنابك: سم حیوانات، مفرد آن سنبكه است گواهی می دهم كه محمد (ص) بنده و رسول اوست. خداوند او را با دینی مشهور و نشانه ای رسیده و نقل شده و كتابی نوشته و نوری رخشان و روشنایی تابان، و دستوری روشنگر برای دفع شبهات باطل فرستاد. با بیناتی روشن استدلال كرد و با مثلها و آیات قرآنی مردم را از عذاب خدا برحذر داشت. مردم در فتنه ها بودند و ریسمان دین گسیخته و پایه های یقین متزلزل و كار دیانت در هم ریخته و دستورات آن پراكنده و راه خروج از آن تنگ شده و راه حق گم و معصیت آشكار شده بود. در این شرایط خدا معصیت و شیطان یاری می شد، ایمان واگذار و دستوراتش متزلزل و نشانه هایش ناآشنا و از نظرها پوشیده شده بود. مردم از شیطان اطاعت كرده راه او را می رفتند و به آبشخور او وارد می شدند: علمهای شیطان به وسیله آنها به راه می افتاد و پرچمهایش برافراشته می شد. شیطان مردم را در زیر فتنه ها بكوفت و لگدمال كرد و مانند چهارپایان بر روی پیكر آنه

ا ایستاد، با این وضع همه مردم در فتنه ها، و سرگردان و حیران بودند. در بهترین خانه ها (كعبه معظمه) و میان بدترین همسایگان، خوابشان بی خوابی و سرمه ی چشمشان اشك بود. سرزمینی كه دانشمند آن لجام خاموشی بر دهان داشت و جاهل افسارگسیخته و عزیز بود. فرموده است: و اشهد ان محمدا عبده و رسوله رسول خدا فرموده است كسی كه به یگانگی خدا شهادت دهد و شهادت دهد كه محمد (ص) رسول و فرستاده اوست و زبانش به آنها گویا و قلبش بدانها مطمئن گردد، آتش جهنم بر او حرام می شود. دلیل همراه شدن شهادت به رسالت پیامبر با كلمه توحید این است كه هدف از شریعت اخلاص در توحید است و این اخلاص جز به پیمودن همه ی مراتب آن حاصل نمی شود و سلوك در مراتب اخلاص جز به شناخت چگونگی سلوك میسر نمی شود و چنان كه می دانیم هدف از فرستادن پیامبران و وضع شرایع آموختن كیفیت سلوك در درجات اخلاص است. بنابراین گواهی و اقرار به صدق تبلیغ كننده رسالت و روشن كننده راه اخلاص، بعد از كلمه اخلاص برترین كلمه است زیرا شهادت بر رسالت پیامبر به منزله ی بابی است برای ورود به توحید، و به همین دلیل مقرون به كلمه توحید شده است. فرموده است: ارسله بالدین المشهور، الی قوله... و الامر

الصادع تمام این فراز به بزرگداشت رسول گرامی در ارتباط با آنچه از دیانت آورده است اشاره دارد. و عبارت دین مشهور، به دین پیامبر اشاره دارد كه چگونگی پیمودن راه راست را می شناساند، و عبارت، علم ماثور بیان كننده ی این حقیقت است كه دین پیامبر اسلام هدایت كننده و پیشوای خلق است كه آنها را به محضر خداوند كه منظور همه ادیان آسمانی است هدایت می كند، همچنان كه شان علم این را اقتضا می كند. كلمه ماثورا در عبارت امام (ع) اشاره به یكی از دو معنای زیر دارد: 1- دین اسلام ماثور است، یعنی بر دیگر ادیان مقدم است چنان كه بیرق در جلو جمعیت برافراشته می شود و به وسیله آن جمعیت هدایت می شوند. 2- دین اسلام ماثور است، یعنی از قرنی به قرنی برای هدایت انتقال می یابد. منظور از كتاب مسطور قرآن است كه حقایق آن در لوح دل نوشته شده و نیز مقصود از نور ساطع و ضیاء لامع رمزی است كه پیامبر (ص) آن را آورده و روشی است كه آن را دوست می دارد و به اجرای آن دستور داده است. دین اسلام نوری است كه آینه ی دلهایی آن را منعكس می سازد كه از شبهه و شرك پاك باشد. توصیف دین به صادع بودن از جهت ناخشنود بودن از متخلفان اوامر خدا و سركوب كسانی است كه راه حق را نم

ی روند و با میل و اختیار در جهت خلاف شریعت حركت می كنند تا آنجا كه راه باطل آنها راه خدا را نقض می كند و آنچه از فساد كه موافق طبعش می باشد آشكار می كند، چنان كه خداوند متعال صدع را به معنی آشكار كردن به كار برده است، آنجا كه می فرماید: فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركین. فرموده است: ازاحه للشبهات، الی قوله... تخویفا بالمثلات این عبارت اشاره به اموری است كه به مقصد بعثت نزدیك می باشد. امام (ع) به سه مقصد از مقاصد بعثت به شرح زیر اشاره فرموده است: اول- بعثت، از بین بردن شبهات است كه از اهم مقاصد بعثت به شمار می آید، زیرا برطرف كردن گرفتاریهای دنیوی و شبهات باطل از دل مردم مهمترین مقصد شارع است. دوم- علت زدودن شبهات به وسیله دین، دلیل روشنی است كه برای اثبات ادعا اقامه می شود و گفتاری راست كه حقیقت را در عمق دل مردم جای می دهد همچنان كه خدای تعالی فرموده است: و جادلهم بالتی هی احسن. سوم- برحذر داشتن گناهكاران از گناه به وسیله آیات نازله و ترساندن آنها از كیفرهایی كه به جنایتكاران خواهد رسید، همچنان كه خداوند متعال فرموده است: افلم یهد لهم كم اهلكنا قبلهم من القرون یمشون فی مساكنهم ان فی ذلك لایات لاولی النهی. ا

ین ترسانیدن، براهین و گفتار دینی را كه در آنها تحذیر و انذار هست برای كسانی كه صفای دل ندارند و صرف گفتار در آنها بی اثر است ثابت می كند. فرموده است: و الناس فی فتن انجذم فیها حبل الدین، الی قوله... و قام لواوه احتمال دارد كه (واو) در و الناس واو ابتدا باشد، در این صورت سخن امام (ع) آغازی است بر مذمت روزگار و آنچه كه در آن از بلا و محنت و ترسها و جنگها به خاطر اختلاف خواسته ها و تشتت آرا وجود دارد. غرض امام (ع) از این عبارت، توجه شنوندگان به آنچه از آن غفلت دارند می باشد و فتنه های فراگیر و بدیهای موجود را برمی شمارد تا مردم را از غفلت درآورد و آنها در پیمودن راه حق نهایت جدیت و كوشش را به عمل آورند. از مذمتهایی كه به دلیل ویژگیهای اخلاقی و گرفتاری به فتنه و آشوب یاد می كند اموری هستند كه هر چند زیادند ولی در نهایت به ترك مراسم شریعت و عدم پیمودن راه حق و درافتادن به راه باطل باز می گردد. منظور از قطع ریسمان (حبل) دین اشاره به انحراف مردم از راه مستقیم و عدم توسل آنها به اوامر خداوند سبحان و در افتادن در فتنه ها می باشد. استعمال لفظ حبل در این جا و در قرآن كریم: فاعتصموا بحبل الله جمیعا، برای قانون شریعتی كه

توسل و عمل به آن مطلوب است استعاره آورده شده است. و بدین سان استعمال كلمه ی سواری استعاره است، یا برای قواعد و اركان دین كه لزوما باید آن را استوار ساخت مانند جهاد، كه در آن زمان از مردم بشدت خواسته شده بود بنابراین مقصود از تزعزع، عدم پایداری و استقامت مردم بر جهاد است، و یا منظور از سواری، اهل دین می باشند، كسانی كه به امر دیانت قیام و به آن عمل می كنند و در این راه از ملامت هیچ ملامتگری نمی هراسند. بنابراین تعبیر، تزعزع مرگ یاران دین و یا ترس آنها از دشمنان كینه توز است. در هر صورت جمله به صورت استعاره ی لطیفی به كار رفته و وجه شباهت آن روشن است. امام (ع) با عبارت اختلاف نجر اشاره كرده است به اختلاف اصل كه همه مردم در آن شركت دارند و فطرتی كه خداوند همه مردم را بر آن فطرت آفریده كه شریعت را الزامی می داند، زیرا همه ی مردم با سرشت اولیه بر وجود رسول اتفاق نظر دارند و پس از آن در مرحله عمل هر گروهی مذهبی را گرفته و اختلاف نظر پیدا می كنند. معنای دیگری كه برای نجر كرده اند حسب می باشد كه به معنای دین است. بنابراین احتمال دارد كه مقصود حضرت از اختلاف نجر اختلاف در دین باشد و با كلمه تشتت امر به تفرق كلمه مسلم

ین اشاره كرده اند و منظور از جمله ی: و ضاق المخرج و عمی المصدر، این است كه مردم پس از افتادن در شبهاتی كه موجب تفرقه آنان می شود راه خارج شدن از مشكلات بر آنها تنگ شده و یا راه خروج را نمی یابند و نمی بینند. كلمه عمی در این عبارت اشاره به گفته حق تعالی است كه می فرماید: فانها لاتعمی الابصار و لكن تعمی القلوب التی فی الصدور. كلمه عمی استعاره زیبایی است در هدایت نیافتن، زیرا كوری در حقیقت عبارت از نداشتن ملكه چشم است. وجه شباهت این است، چنان كه كور با چشمش مقصد محسوس را نمی تواند پیدا كند كسی كه از نظر باطنی كور است به مقاصد معقولش راه نمی یابد، چون بصیرتش را از دست داده و وجوه رشد و هدایت را تعقل نمی كند. جمله ی: بخمول الهدی، به ظاهر نبودن هدایت در میان آنها اشاره دارد زیرا آنها سرچشمه هدایت را گم كرده و روشنی هدایت در آنها وجود ندارد و به این دلیل كلمه ی عمی را به طور عموم به كار برده است تا توضیح دهد كه گمراهان در راه نیافتن و نپیمودن طریق مستقیم و عدم خروج از ظلمت و تاریكیهای باطل با آنان اشتراك دارند. سپس با جمله ی: بعصیانهم للرحمن و نصرهم للشیطان، توضیح می دهد كه روش هدایت نیافتگان دوری از حق و یاری دادن

باطل می باشد كه آرزوی شیطان است. بنابراین آن كه یاری شیطان می كند و از رحمان دوری دارد به باطل دست یازیده و ایمان را خوار و قواعد آن را سست كرده و از آن دوری جسته است و با ترك ایمان و خذلان آن خاستگاهی برای ایمانش باقی نمانده است. مقصود از دعائم ممكن است دعوت كنندگان به حق و عمله ایمان باشد. و منظور از خراب شدن و از بین رفتن آن نبودن دعوت كنندگان به حق و یا نپذیرفتن سخنشان باشد. مقصود از ناشناخته بودن معالم، ناشناخته ماندن دعوت كنندگان به حق به دلیل كمی تعدادشان در میان مردم است. احتمال دیگر این كه مقصود از دعائم، قواعد دین مانند جهاد و غیره باشد و خراب شدن و از بین رفتن آن، عدم قیام مردم به جهاد و امثال این باشد و منظور از ناشناخته بودن آثار دین محو شدن نشانه های دیانت از دل و قلب مردم باشد. و جمله ی: و بدروس سبله و عفی شركه، اشاره به این است كه از دین اثری كه با آن شناخته شود، باقی نماند. تمام جملاتی كه توضیح دادیم مبالغه در ضعف دین و رونق و رواج راه شیطان و مراحلی است كه شیطان مردم را به انجام محرمات خداوند جلب می كند. جمله ی: و اعلام الشیطان و لواوه، یا به پیشوایان شیطانی و دعوت كنندگان به باطل كه مردم از

آنها پیروی می كنند اشاره دارد و یا اندیشه های باطلی است كه شیطان در ذهن مردم می آراید و مورد خواست آنها واقع می شود. در این صور ذهنی مردم رام شیطان شده و از او تبعیت می كنند همان گونه كه در جنگها مردم به دنبال پرچمها و بیرقها می روند. فرموده است: فی فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها و قامت علی سنابكها احتمال دارد كه فی فتن متعلق باشد به جمله سارت اعلامه و قام لواوه. و نیز احتمال دارد كه متعلق به فعل مقدری باشد كه آن خبر دوم برای كلمه و الناس باشد. این فتن همانی است كه در ابتدا حضرت بدان اشاره داشت و اینك دوباره آن را با اوصافی اضافه آورده است و آن را به انواع حیوانات تشبیه كرده است و برای آن كف پا و ناخن و سم به عاریت گرفته كه لگدمال می كنند و با سم بر روی آنها می ایستند. و نیز احتمال دارد كه این جا كلماتی در تقدیر باشد یعنی، آنها را با پای شتران و سم گاوها و اسبها لگدمال كرده و بر روی آنها ایستاد، به عنوان مضاف حذف شده، و مضاف الیه به جای آن قرار گرفته است. با در نظر گرفتن این كلمات در تقدیر، مجاز در نسبت است و نه در كلمه. فرموده است: فهم فیها تائهون (فا) برای تعقیب و تائهون اشاره به سرگردانی آنها در گم

راهی و انحراف از مقصد در تاریكیهای فتنه است و منظور از حیرت آنها مشكوك بودنشان در این است كه حق در كدام جهت است و ندانستند كه حق با علی (ع) است یا با معاویه، و مقصود از جهلشان عدم آگاهی آنها از حق و اعتقاد بعضی از آنها در شبهه حكمیت به بطلان آن بوده است و بعضی در شبهه ی خون عثمان اعتقاد باطل یافته اند و نظیر این شبهات كه برخاسته از جهل مركب آنهاست و با فتنه ای كه شیطان و پیروانش برای آنها پیش آوردند، گول خوردند و از راه حق منحرف شدند. فرموده است: فی خیر دار و شر جیران احتمال دارد كه این جار و مجرور به عنوان خبر سوم مانند جمله: فی فتن، متعلق به سارت اعلامه باشد و نیز جایز است كه متعلق به تائهون و افعال بعد از آن باشد. شارحان نهج البلاغه در مقصود كلام امام (ع) خیر دار، اختلاف پیدا كرده اند. بعضی گفته اند مقصود سرزمین شام است زیرا آن سرزمین مقدسی بود ولی قاسطین در آن جا ماوا گرفته بودند و در همین زمینه معنای كلام امام (ع) را كه فرمود: نومهم سهود و كحلهم دموع، چنین دانسته اند كه مردم شام به دلیل اهمیتی كه به كارشان می دادند و خود را آماده پیكار با آن حضرت می كردند خوابشان نمی برد و بر كشتگانشان گریه می كردند و م

مكن است مقصود از سرزمینی كه دانشمندان آن به سكوت واداشته شده است خود آن حضرت و یاران او باشد و منظور از نادان محترم داشته معاویه و اطرافیانش باشد. بعضی دیگر گفته اند منظور از خیر دار سرزمین عراق و بدترین همسایگان بعضی از اصحاب آن حضرت باشند كه از جهاد سرپیچی كردند. و به این دلیل مردم عراق در كلام امام (ع) بدترین همسایگان شمرده شده اند كه حق را خوار كردند و دین را یاری ندادند، زیرا بهترین همسایه آن است كه كمك كار دین خدا باشد. با توجه به معنای دوم منظور از نومهم سهود، یعنی ترس مردم عراق از جنگ و سرگردانی آنها در اندیشه صحیح. و منظور از كحلهم دموع یعنی بر كشتگانشان مرتب می گریند. بنا به قولی برای پرداخت هزینه های جنگ گریه می كنند، زیرا آن كه در بخشش به كمال رسیده باشد اشك نمی ریزد، بعضی دیگر گفته اند مقصود از خیر دار دار دنیاست، زیرا دنیا جای عمل شایسته است و بیشتر مردم دنیا نادان و بدكارند. مقصود از خیر صفت تفضیلی نیست تا توهم برتری دنیا بر آخرت پیش آید، بلكه صرفا اثبات فضیلت دنیاست. صفت تفضیلی چنان كه برای اثبات افضلیت آورده می شود برای اثبات فضیلت نیز آورده می شود و دنیا دار فضیلت است برای كسانی كه به اوامر

خدا قیام كنند و جهتی كه خدا آنها را برای آن آفریده است، یعنی مزرعه بودن دنیا برای آخرت را رعایت كنند. حدیثی نیز بدین معنی وارد شده است. با توجه به معنای سوم، معنای اهلها شر جیران یا این است كه ساكنان دنیا بدترین سكنا گزیدگانند و یا این است كه بدترین همسایگانند برای همسایگانشان كه به آنها بر علیه دشمنان دین متوسل شوند. به این دلیل بدترین همسایگانند كه دین را یاری نمی كنند و با یاری كنندگان دین علیه دشمنان دین قیام نمی كنند. سخن امام (ع) كه فرمود: نومهم سهود و كحلهم دموع، ظاهرا به عموم مردم اعم از اصحاب خود و اصحاب معاویه هر كس كه مورد توجه حضرت در امر جنگ و دخول در كارزار بوده است مربوط می شود. امام (ع) در توصیف آن مردم به كم خوابی به دلیل ترس از جنگ، و هجوم بعضی به بعضی، و اهمیت فراوانی كه به جنگ می دادند و در صحرای باطل حیران و سرگردان بودند مبالغه كرده است، به حدی كه كم خوابی آنها را بیدار خوابی كه در حقیقت خواب نیست نامیده و برای كم خوابی لفظ بیدارخوابی را به عاریه آورده است كه گویا كم خوابی خود همان بیدار خوابی است. و از باب مبالغه در تشبیه جریان اشك را سرمه چشمشان دانسته است تا آنجا كه گویا اشك، همان سر

مه است. وجه شباهت این است كه به دلیل فراوانی جریان اشك چشمشان، و همراهی آن با مژگان، شباهت یافته است به چیزی كه به طور عادت همواره در چشمشان همراهی می باشد و آن عبارت از سرمه است و به همین دلیل لفظ كحل را برای اشك استعاره آورده است. احتمال دارد كه جمله ی: بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرم، مانند جملات قبل متعلق به سارت اعلامه باشد. حال اگر كلام امام (ع) را كه فرمود خیر دار به معنای دنیا بگیریم، كلام دیگر امام (ع) بارض... اختصاص به مكان خاصی از مردم دنیا پیدا می كند. گویا، چنین فرموده است كه مردم در بهترین خانه ای زندگی می كنند كه دنیاست و در عین حال در سرزمینی هستند كه وضع آن این است: دانشمندش مهر سكوت و خواری از ناحیه مردم بر دهان دارد كه نمی تواند امر به معروف و نهی از منكر كند زیرا دانش در بین آنها وجود ندارد و جهل بر آنها غلبه كرده است و نادانان آن سرزمین مورد احترامند به دلیل تناسبی كه با نادانی و موافقتی كه با باطل دارند، و مقصود یا شام است یا عراق. اگر مقصود از خیر دار شام یا عراق باشد بارض ویژگیهای شام یا عراق را بیان می كند و بدگویی كه در سخن امام (ع) آمده است به مردم آن سرزمین مربوط می شود كه عالمشان

به سكوت واداشته شده و جاهلشان مورد احترام است. هر چند امام (ع) مذمت را به سرزمین نسبت داده، ولی مربوط به انسانهاست. به این دلیل كه اگر مذمت را به سرزمین نسبت دهیم با توصیفی كه برای زمین آورده و آن را خیر دار خوانده منافات پیدا می كند. احتمال دیگر این كه (واو) در و الناس (واو) حالیه باشد و عمل كننده ی در حال فعل ارسل، در این صورت فتنه ی مورد اشاره ی امام فتنه عرب جاهلی به هنگام بعثت پیامبر است و بهترین خانه مكه و بدترین همسایگان قریش می باشد و دانشمند به سكوت كشیده كسی بود كه پیامبر را تصدیق و بعثت را حق می دانست و با لجام تقیه و ترس دهان خود را بسته بود، و نادان مورد احترام تكذیب كنندگان پیامبر بودند و این احتمال زیبایی است. بدان آنچه به ذهن می رسد این است كه این مقدار از خطبه را كه سیدرضی آورده فصول تلفیق شده ای است كه نظام خطبه ی واحدی را ندارد، هر چند به صورت خطبه ی واحد آمده است ولی به دلیل اختلاف مقاصد و موضوع، مطالب گوناگونی را بحث می كند و نشان دهنده ی این است كه كلمات مختلف امام به صورت تلفیقی خطبه واحدی را به وجود آورده است، كه البته خدا آگاهتر است.

[صفحه 489]

بخشی كه در شان آل نبی (ص) است اللجا: پناهگاه موئل: از آل یول گرفته شده و به معنای مرجع است. انحنا: كجیها، اعوجاج فرائص: جمع فریصه، گوشتی كه میان پهلو و شانه قرار دارد و در حیوان همیشه می لرزد. آل نبی (ص) جایگاه سر خدا، و پناهگاه دستورات او و خزانه ی دانش او، مرجع حكمتهای او و حافظ كتابهای او و سبب استواری دین او هستند، خداوند به وسیله ایشان خمیدگی دین خود را راست كرد و لرزش دین را توسط آنان زایل فرمود. میان قراین چهارگانه سر، امر، علم، حكم سجع متوازی است، تمام ضمایر مفرد عبارت فوق به خدا باز می گردد خبر ضمیر ظهره و فرائصه كه به رسول خدا باز می گردد. به این دلیل كه كلمه الله و رسول در آغاز خطبه به كار رفته است. قول دیگر این است كه تمام ضمایر بدون استثنا به رسول باز می گردد. امام (ع) با بیان موضع سر اشاره به كمال استعداد نفوس امامان (ع) برای اسرار خدا و حكمت او دارد، زیرا موضع حقیقی برای چیزی آنجایی است كه شیئی را بپذیرد و آمادگی آن را داشته باشد. و با بیان ملجا امره اشاره به این فرموده است كه آنان یاران دین خدا و قیام كنندگان به دستورات او و حامیان دین می باشند مردم به آنها پناه می برند و د

ین به وسیله آنها استقرار و استحكام می یابد و جمله: عیبه علمه، مرادف موضع سره است. در عرف گفته می شود فلان شخص عیبه علم است وقتی كه جایگاه اسرار باشد. كلمه عیبه استعاره از نفوس شریف امامان است. وجه شباهت نیز روشن است. همان طور كه شان عیبه حفظ و نگهداری چیزی است كه به او سپرده می شود و از تلف و آلودگی آن را حفظ می كند، ذهن پاك امامان (ع) نگهدارنده علم خدا از نابودی و نگهدارنده آن از ذهن ناشایستگان است. به این دلیل استعاره آوردن لفظ عیبه برای ذهن امامان (ع) استعاره زیبایی است، و منظور از این كه آل پیامبر مرجع حكمتهای خدا هستند این است كه هرگاه حكمت از ذهن دیگران برود برای یافتن حكمت باید بدانها رجوع كنند، و باید از آنها بخواهند و باید از آنها به دست آورند. و معنای این كه آنها پناهگاه كتب الهی هستند این است كه آل رسول (ع) كتب الهی را حفظ كرده، درس می دهند و تفسیر می كنند علم و تاویل كتب الهی نزد آنهاست. كلمه كتب اشاره به قرآن و كتابهای آسمانی قبل از قرآن می باشد، چنان كه در جای دیگر از امام (ع) نقل شده است كه: اگر برای من جایگاهی قرار دهند و بر آن بنشینم میان اهل تورات به توراتشان، و میان اهل انجیل به انجیلشان، و

میان اهل زبور به زبورشان، و میان پیروان قرآن به قرآنشان داوری خواهم كرد. به خدا سوگند هیچ آیه ای در صحرا یا دریا یا كوه و دشت یا آسمان و زمین یا شب و روز نازل نشده، مگر این كه من می دانم درباره چه كسی و چه وقتی نازل شده است. استعاره ی لفظ كهف شبیه استعاره لفظ عیبه برای امامان (ع) است. مقصود از این كه آل رسول جبال دین پیامبرند این است كه از وساوس شیاطین و تبدیل و تحریف دین به امامان پناه برده می شود، چنان كه شخص ترسناك از شی ء آزار دهنده به كوه پناه می برد، و این جمله نیز استعاره زیبایی است برای آل نبی. و مقصود از این كه فرمود: بهم اقام انحناء ظهره، این است كه خداوند سبحان امامان را برای پیامبر بازوان و پشتوانه هایی قرار داد كه ضعف خود را با آنان قوت بخشد و پشت خود را بدانان استوار سازد و امر دین خود را به وسیله آنان تایید فرماید. انحناء ظهر كنایه از ضعف پیامبر در آغاز اسلام است. بنابراین سزاوار این بوده است كه خداوند امامان را برای پشتیبانی دین مقرر داشته و آنان را برای یاری دین و دفاع از آن و از بین بردن ضعف دین تقویت فرماید. و معنای سخن امام (ع) كه فرمود: و اذهب ارتعاد فرائصه، این است كه خداوند به وسیله آل

پیامبر خوف و ترس را از پیامبر بدور كرد، ترسی كه از ناحیه مشركان بر حوزه دین ممكن بود وارد شود و این عبارت كنایه از شیئی به بعضی از لوازم آن می باشد، زیرا لرزش فرائص از لوازم شدت ترس است. تمام صفاتی كه برای خاندان پیامبر و نزدیكان او از بنی هاشم ذكر شد مانند: عباس، حمزه، جعفر و علی بن ابیطالب (ع) درباره حمایت از پیامبر و گرویدنشان به دین و گرفتاریشان به خاطر دین روشن و واضح است.

[صفحه 491]

بخشی كه درباره مخالفان امام (ع) است غرور: بی خبری، غفلت ثبور: هلاكت قیاس: چیزی را به چیزی سنجیدن و یكی را در حكم به دیگری ملحق كردن یفی: باز می گردد. غلو: گذشتن از حدی كه گذشتن از آن حد شایسته نیست. تالی: پیرو ولایت: سرپرستی و از جمله ولیت الامر الیه ولیا گرفته شده و معنای آن نزدیكی به چیزی است خصایص: جمع خصیصه، خاص و مختص بودن به چیزی. مخالفان ما فساد و تباهكاری و نافرمانی را در دلها كاشتند و از آب غرور و فریب آن سیراب ساختند و (نتیجه ی) آن را كه هلاكت بود چیدند. هیچ یك از افراد این امت با آل محمد (ص) قابل مقایسه نیست، آنان كه همواره از نعمتهای خاندان پیامبر برخوردار بوده اند با آل او برابر نیستند، زیرا آل محمد (ص) پایه های دین و استوانه یقین هستند. تندروان در دین به آل پیامبر برمی گردند و عقب ماندگان به ایشان ملحق می شوند. ویژگیهای امامت حق آنهاست. و جانشینی و وراثت پیامبر از آنهاست. اكنون (زمان حكومت امام علی (ع)) حق باز گشته و به جایی كه از آنجا رفته بود منتقل شده است. سخن امام (ع) كه فرمود: و رعوا الفجور و سقوه الغرور، استعاره ای زیباست، زیرا كلمه فجور، عبارت است از بیرون آمدن از م

لكه ی عفت و زهد و شكستن حدود عفت و گرایش به افراط در جهت مخالف زهد، و معنای زراعت افشاندن دانه در زمین است. امام (ع) لفظ زرع را برای افشاندن بذر فجور در زمین دلها استعاره آورده است. بعلاوه انتشار بذر و رشد آن در میان مخالفان دیانت شباهت به رشد بذر و انتشار آن در زمین پیدا كرده است و قرینه دیگری است برای استعاره، چون غرور و غفلت مخالفان دیانت به علت عدولشان از راه راست و گرایش آنها به انحراف و پرتگاههای هلاكت است و سببی است كه آنها را به سركشی و افزایش نادرستی و تجاوزشان از راه مستقیم می كشاند و لذا شباهت پیدا كرده است به آبی كه مایه زندگی، زراعت و رشد و افزایش آن می باشد. به این دلیل مناسب است لفظ سقی را كه ویژگی خاص آب است برای ادامه غرور استعاره آورده و غفلت و غرور را به آنها نسبت دهد. و چون نتیجه نهایی فجور در دنیا هلاكتشان به وسیله شمشیر و در آخرت ابتلا به عذاب الهی است ناگزیر نتیجه فجور با نتیجه زراعت شباهت پیدا كرده و لفظ درو را كه نتیجه نهایی زراعت است برای هلاكت آنها استعاره آورده و آنها را به درو شدن نسبت داده است. جملات فوق علاوه بر زیبایی در استعاره، بر ترصیع نیز دلالت می كند. وبری (ره) گفته است ا

ین كلام امام (ع) اشاره به خوارج است. قول دیگر این است كه درباره منافقان، وارد شده همچنان كه در بعضی نسخ بدان تصریح دارد. به نظر ما (شارح) احتمال دارد كه سخن امام (ع) شامل تمام كسانی می شود كه مخالف آن حضرت بوده و از طاعتش، با این گمان كه یاوری دین را می كنند و بدان پایبندند، سر باز زدند. توضیح این كه چنان كه دانسته شد، فجور عبارت بود از بیرون رفتن از تعادل به طرف افراط و هر كه عدالت را كنار گذارد و ادعا كند كه طالب حق است. در حقیقت از عدالت در طلب حق بیرون رفته و به غلو و فجور گرایش پیدا كرده است (و مشمول سخن حضرت می شود) و یقینا قاسطین كه اصحاب معاویه اند، و مارقین كه خوارجند و كسانی كه به این دو روش معتقد باشند مصداق كامل سخن حضرتند، زیرا همه آنها با گمان این كه طالبان حق و یاری كنندگان دین هستند با حضرت می جنگیدند. فرموده است: لایقاس بال محمد (ص) من هذه الامه احد، الی آخر... در این كلام امام (ع) آل محمد (ص) را می ستاید و این ستایش مستلزم سقوط دیگران از رسیدن به درجه و شایستگی آنان می باشد. این كلام امام (ع) هر چند در فضیلت بخشیدن آل محمد (ص) بر تمام افراد می باشد، ولی چون زمینه كلام امام (ع) به مناسبت خاص

ی یعنی جنگ با معاویه بوده است، به فضیلت نفس امام (ع) و عدم شایستگی معاویه برای خلافت اشاره دارد. بنابراین جمله: لایقاس بال محمد من هذه الامه احد و لایسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا، اشاره به این دارد كه میان آل محمد و غیر آنها در فضیلت تناسبی نیست. و منظور از نعمت، نعمت دین و ارشاد به آن است. درستی این داوری امام (ع) روشن است زیرا منعمی كه هیچ كس نمی تواند پاداش نعمتش را تعیین كند حتما هیچ كس نمی تواند مانند او شود. آل محمد (ص) كسانی هستند كه بر حسب استحقاق و استعداد تام و كاملشان به این نعمت اختصاص یافته اند و اهلیت چنین نعمتی را پیدا كرده اند، غیر آنها چنین اهلیتی را نداشته اند و به درجه آنها نمی رسند تا مانند آنها شوند. چنین نعمتی از ناحیه آنها به مردم افاضه می شود و بقیه افراد امت آماده دریافت آن نعمت می باشند. تعلیم و ارشاد آل نبی به گونه ای است كه مردم را به خداوند سبحان می رساند. مقصود كلام امام (ع) كه فرمود: هم اساس الدین، اشاره به این است كه استقامت و ثبات و انتشار دین از ناحیه آل محمد (ص) است همچنان كه ساختمان بر پایه هایش استوار است. و منظور امام (ع) از عماد الیقین همین معنی است. و این كه امام (ع)

فرموده است: الیهم یفی الغالی، اشاره به این است، آنها كه از فضایل انسانی كه مدار آن بر حكمت و عفت و شجاعت است به افراط گراییده اند. چنان كه توفیق یارشان می شود به آل پیامبر رجوع می كنند، هدایت می یابند و از آنها این فضایل را به دست می آورند. و مقصود از: بهم یلحق التالی، این است كه عقب ماندگان از این فضایل كه به تفریط گراییده اند برای كسب این فضایل ناگزیرند به آل محمد (ص) رجوع كنند و به هدایت آنها به عنایت خداوند دست پیدا كنند و این كه فرموده است: و لهم خصائص حق الولایه اشاره به این است كه سرپرستی امور مسلمین و جانشینی رسول خدا (ص) دارای ویژگیهای خاصی است كه فقط در آل رسول موجود است و شرایطی دارد كه باید شخص اهلیت و استحقاق آن شرایط را داشته باشد و آن ویژگیها چنان كه قبلا بیان شد فضایل چهارگانه نفسانی هستند و بی شك آن فضایل را امام (ع) داراست. هر چند تمام یا بعضی از این فضایل در غیر آل نبی موجود باشد محققا از آنها اقتباس شده است و آیا دریا با قطرات آن قابل مقایسه است؟ فرموده ی امام (ع): و فیهم الوصیه و الوراثه، اشاره به این است كه جانشینی رسول خدا به آن حضرت اختصاص دارد و وراثت آن بزرگوار مخصوص اهل بیت پیامبر

است. گفته اند امام (ع) از وراثت چیزی را قصد كرده است كه از خلافت مهمتر است. این كه فرمود: الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله، اشاره به این است كه با این كه او شایسته خلافت بوده است خلافت در نزد دیگران بوده است و حال كه امامت به آن حضرت باز گشته، پس از آن كه در دست دیگران بوده است باید به آن حضرت رجوع شود احتمال دارد كه مراد از حق، حق دیگری غیر از امامت باشد ولی آنچه در این جا به ذهن متبادر می شود حق امامت است.


صفحه 471، 472، 489، 491.